ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

حضرت زینب

دیدم فامیل های شوهرم که نزدیک‌تر بودند، هی دارند می آیند؛ خانوادگی همه شان به خانه ما آمدند. گفتم چرا اینها همه شان دریک شب، نه دعوتی نه چیزی به خانه ما آمده‌اند؟!
دیدم فامیل های شوهرم که نزدیک‌تر بودند، هی دارند می آیند؛ خانوادگی همه شان به خانه ما آمدند. گفتم چرا اینها همه شان دریک شب، نه دعوتی نه چیزی به خانه ما آمده‌اند؟!
شب جنازه ها روی کوه مانده بود. ما فردا صبحش رسیدیم آنجا؛ اینها دوازده تا 2 ظهر شهید شده بودند؛ گروه دموکرات تا 5، 6 عصر روی سر جنازه‌ها نشسته بودند و ناهار خورده بودند و استراحت کرده بودند که...
ما یک هفته و خرده ای بود که خانه مامان اینهایم بودیم. گفتم الان یک هفته و خرده‌ای است اینجا هستم؛ خسته شدم؛ لباس مناسب نیاورده‌ایم‌؛ نمی دانستم اینقدر ماموریتت طول می کشد؛ خسته شدم؛ برگرد...
یک نفر از احرار الشام رو اسیر میکنن و میگن مبادله کنیم؛ که می‌بینن چشمای عباس رو درآورده بودن و زبونش رو بریده بودن؛ بینی‌ش رو بریده بودن و گوشت صورت رو خالی کرده بودن؛ فقط یک جمجمه بود و دو تا دنده.
گفت پنج تا داعشی به نیت تو می‌کشم؛ پنج تا به نیت تو می‌کشم؛ به نیت بابام شهید می‌شم. گفتم پس من چی؟ گفت مامان! تو جایگاهت فرق داره؛ برای اینا 5 تا می‌کشم برای شما بعد از این هر چی داعشی کشتم...
فرداش میان دست‌های عباس رو به تویوتا می‌بندن. بر اثر حرکت مخالف، دست و پا از هم جدا می‌شه و تیکه های بزرگ رو با قمه‌های بزرگ از هم جدا می‌کنند و مثل گوشت قربونی تیکه تیکه می کنن...
حادثه‌ی جان سوز اسارت اهل‌بیت علیهم السلام  و درکتابهایی مثل ارشاد مفید، بحارالأنوار علامه مجلسی، لهوف سید ابن طاووس و کامل‌الزیارات و ناسخ التواریخ به این گونه چنین نوشته‌اند[1]: عمر‌سعد روز یازدهم فرمان داد اهل‌بیت علیهم السلام  را بر شترهای بی حجاز یا شترانی که محمل‌های شکسته‌ای بر آنان بود، سوار کردند و امام زین العابدین (ع)  را بر شتری عریان ...
چهار سال سوریه بود. یک وقتی می رفت و دوباره می آمد ایران، مثل یک تفریح و هواخوری، سپس می رفته همانجا، چهار سال در سوریه جنگید.
چهار سال سوریه بود. یک وقتی می رفت و دوباره می آمد ایران، مثل یک تفریح و هواخوری، سپس می رفته همانجا، چهار سال در سوریه جنگید.
پیشخوان